به نام خالق پاک
یک گاری چی تو محلمون بود که نفت می برد و به اسم عمو نفتی معروف بود . یک روز منو دید و گفت :
سلام اقا ؛ شما هم خونتون رو گازکشی کردید ؟ گفتم بله ؛ چطور مگه ؟ گفت فهمیدم چون سلام هات تغییر کرده. تعجب کردم و گفتم: یعنی چه ؟
ناگزیرم از سفرم ، بی سر سامان چون باد
به گفتار رهایی ، نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند ؟! مگر میشود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستو ها داد
وضع ما ،در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ ،بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن ، ساحل و دریا چه فرقی میکند؟
به نام خالق هستی
کتابخانه ای در لندن بنا شد که زیرا ساختمان قبلی اش بسیار قدیمی بود.
اما برای انتقال میلیون ها کتاب بودجه کافی در اختیار نبود .
تنهاحلال مشکلات ، کارمند جوان کتابخانه بود.