به نام خدا
وقتی ی پنگوئن عاشق ی پنگوئن دیگه میشه ، کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ، اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛
ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پـٓیــدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی اشتباه اونو تکرار نکنه و نا امید نشه ..
ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ،
ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺗﯿﻠﻪ ﻭﺩﺧﺘﺮﭼﻨﺪﺗﺎﯾﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴر ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﯿﻠﻪ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ وﺗﻮ هم ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﻫﺎﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﺩﺧﺘﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ...
مرده به زنش میگه باید برای دفتر کارم یه منشی پیدا کنم
زنه میگه مُنشیت باید زشت و پیر و چاق باشه
مرده میگه خب از فردا خودت بیا منشی شو دیگه!!
هنوز پزشک قانونی علت مرگ مرد رو نفهمیده!
1 . با 100 میلیون پول
2 . به عمر پدر مادرت اضافه شه
3 . به یک سال پیش برگردی
4 . یک هفته با عشقت باشی
5. هیچکدوم ارزشش نداره
کدوم رو انتخاب میکنی؟؟؟؟
به نام خدا
زن و مرد پیری در کنار هم زندگی میکردند .پیرمرد همیشه از خرپوف های زنش شکایت میکردولی پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش را به حساب بهانه گیری میگذاشت .
سفر بهانه ی دیدار و آشنایی ماست
از این به بعد سفر مقصد نهایی ماست
در ابروان من گیسوان تو گرهی است
گمان مبر که زمان گره گشایی ماست